پیرمرد ایستاده بود و با تمام حجم حنجرهاش فریاد میزد: شای ابوسجاد ….شای ابوسجاد …تفضل یا زائر…. از دور بیاختیار میشوی وقتی این صدا را میشنوی. راهت را کج میکنی به سمت موکب . یک داربست ساده فلزی پنجره ورودی موکب را تشکیل داده…
پیرمرد ایستاده بود و با تمام حجم حنجرهاش فریاد میزد: شای ابوسجاد ….شای ابوسجاد …تفضل یا زائر…. از دور بیاختیار میشوی وقتی این صدا را میشنوی. راهت را کج میکنی به سمت موکب . یک داربست ساده فلزی پنجره ورودی موکب را تشکیل داده…