به ساوه که رسیدی زخمهای بنیعباس بر شانههایت اثر گذاشته بود، سروهای ایستاده قبیلهات به تاراج تبر رفته بودند و تو مانده بودی تنها در مقابل چشمهای ناپاکی که میخواستند تو نباشی. از بادها خبر گرفتی که اشعریون قم مژههایشان را فرش راهت خواهند…
ای کاش که من قناری او باشم یا چلچله بهاری او باشم یا اینکه شبیه این کبوتر ها هم من خادم افتخاری او باشم یک دل نه هزار قلب خسته اینجا آیینه در آیینه شکسته اینجا می گفت که دلشکستگان خوب ترند ایوانی…